یـا شـهـیـد
۱۲ فروردین ۱۳۹۴
1387

هدیه ای که هیچکس تا کنون نگرفته است …

سال 62 بود که با مجید طیب طاهرآشنا شدم. این رفاقت روز به روز محکم­تر شد تا به پیشنهاد مجید قرار شد برویم و در حرم امام رضا(ع) با هم صیغه­ ی برادری بخوانیم. سال 63 بود و قبل از عملیات بدر. بلیط قطار گیر نمی ­آمد برای مشهد. به مجید گفتم که بی خیال […]

سال 62 بود که با مجید طیب طاهرآشنا شدم. این رفاقت روز به روز محکم­تر شد تا به پیشنهاد مجید قرار شد برویم و در حرم امام رضا(ع) با هم صیغه­ ی برادری بخوانیم.

سال 63 بود و قبل از عملیات بدر. بلیط قطار گیر نمی ­آمد برای مشهد. به مجید گفتم که بی خیال رفتن شویم اما قبول نمی کرد. بدون بلیط سوار قطار شدیم و با اینکه هوا فوق العاده سرد بود، توی راهروی قطار رفتیم تا مشهد.

آنجا صیغه­ ی برادری خواندیم و هرکداممان یک کفن خریدیم و دوباره توی راهروی قطار برگشتیم. در منطقه رسم بود بچه­ ها شب های جمعه کفن هایشان را در می آوردند و به یاد روزی که قرار است دفن شوند، در این کفن ها می خوابیدند و به یاد اهل بیت (ع) در کفن هایشان اشک می ریختند تا این اشک ها روزی به دادشان برسد.

..

majid tayeb taher1

شهید مجید طیب طاهر و سید عزیزاله پژوهیده

,,,

شب جمعه کفنم را باز کردم و دیدم کفن ناقص است. یک قسمتی از کفن که معمولاً دعای جوشن کبیر روی آن نوشته می­ شود، در کفن من وجود نداشت. بدجوری حالم گرفته شد.

فردا صبح رو کردم به مجید و گفتم : «مجید! من شهید نمی­شم. کفن من ناقصه و جوشن کبیر نداره! خیلی حالم گرفته شده رو این موضوع»

 مجید گفت: «کفن منو ببر! » گفتم :«نه! این قسمت من بوده که کفن من ناقص باشه!»

گذشت تا عملیات بدر تمام شد و داشتیم آماده می شدیم برای عملیات والفجر8. ما جزء بچه های غواص اطلاعات و عملیات بودیم و گفته بودند که شانس برگشتنمان بسیار پایین است.

مجید با لبخند، در حالی که یک بسته کادو پیچ شده توی دستش بود آمد سمت من و بسته را داد دستم و گفت : «تولدت مبارک» و بعد گفت فقط این هدیه مرا باز نکن تا شب جمعه.

شب جمعه شد و باز هم من ماندم و کفنی که ناقص بود و بغضی که با دیدن آن گلویم را می فشرد. یاد کادوی مجید افتادم. رفتم و کادوی مجید را باز کردم و دیدم که مجید رفته است و به اندازه پارچه ی جوشن کبیر کفن خودش، یک پارچه ی سفید خریده است و با خودکار تمام دعای جوشن کبیر را روی آن نوشته است. دهانم از تعجب باز مانده بود و اشک توی چشمم حلقه زده بود.

مجید کار بزرگی کرده بود. خیلی بزرگ.

کل دعای جوشن کبیر را روی پارچه سفید با خودکار آبی نوشته بود و بعد داده بود شهید فرج اله پیکرستان و گفته بود:« این رو برا برادرم نوشتم . لطف کن و همه ی فتحه ضمه ها و هجاهاش رو طبق مفاتیح، دقیق و با خودکار قرمز کامل کن»

aziz11

پارچه ای که شهید مجید طیب طاهر روی آن دعای جوشن کبیر را نوشت و به سید هدیه داد

دیگر شب های جمعه از اینکه کفنم ناقص نبود، غصه نداشتم و سرخوش بودم از هدیه ی مجید.

اما وقتی مجید در عملیات والفجر 8 آسمانی شد، من ماندم و خاطراتش و یادگاری که سی سال است نگهداری اش می کنم  تا اینکه روزی به کار آید.

راوی سید عزیزاله پژو هیده 

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: