یـا شـهـیـد
گروه اخبار
۰۱ دی ۱۳۹۳
1990

سال‌ها کنار در می‌نشست و می‌گفت این بار پسرم می‌‌آید

محمدرضا فصیح خوش کلام برادر شهید تازه تفحص شده می‌گوید: پدرم خیلی چشم انتظار بود. ۵ سال پیش فوت کرد. این اواخر عمرش مرتب می‌آمد، دم در می‌نشست و می‌گفت فکر می‌کنم این بار بچه‌ام می‌خواهد بیاید. به گزارش یاشهید ، شهید «حمیدرضا فصیح خوش‌کلام» نخستین فرزند از 4 فرزند خانواده بود. پدر او 5 سال […]

محمدرضا فصیح خوش کلام برادر شهید تازه تفحص شده می‌گوید: پدرم خیلی چشم انتظار بود. ۵ سال پیش فوت کرد. این اواخر عمرش مرتب می‌آمد، دم در می‌نشست و می‌گفت فکر می‌کنم این بار بچه‌ام می‌خواهد بیاید.

به گزارش یاشهید ، شهید «حمیدرضا فصیح خوش‌کلام» نخستین فرزند از 4 فرزند خانواده بود. پدر او 5 سال پیش پس از تحمل سال‌ها چشم‌انتظاری دار فانی را وداع گفت. این شهید تازه تفحص شده متولد مردادماه 1342 تهران بود. او به‌عنوان سرباز از طریق لشکر 92 زرهی اهواز به جبهه اعزام شد و در 28 فروردین 1367 در تک دشمن در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید. پیکر این شهید 19ساله در منطقه فاو باقی ماند و در شمار شهدای مفقود الجسد باقی قرار گرفت. سرانجام در عملیات تفحص اخیر پیکر او توسط کمیته جست‌وجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح کشف و هویت پیکر وی از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. با شهادت حمیدرضا من یک حامی و تکیه‌گاه همیشگی‌ام را از دست دادم.

محمدرضا فصیح خوش کلام برادر شهید حمیدرضا فصیح خوش کلام است و دو سال از این شهید کوچکتر است. او که انس بسیاری با برادر بزرگترش داشت، در مورد این شهید و وابستگی‌هایش می‌گوید: «برادری را در حق من تمام کرد. با شهادت حمیدرضا من یک حامی و تکیه گاه همیشگی‌ام را از دست دادم. شهادتش خیلی برای من سخت بود. 17 ساله بودم که شهید شد. درست در اوج جوانی وقتی نیاز به یک همراه و هم فکر مانند او داشتم، از دستش دادم. واقعا هم دیگر کسی مثل او نتوانست همفکر و همراهم باشد. یک پشتیبان کامل برایم بود. تازه می‌خواستم درسم را تمام کنم و وارد بازار کار شوم. البته یک مدت با هم در بازار عباس آباد کار می‌کردیم. دو تا دستگاه جوراب بافی خریدیم و نزدیک یکسال با هم کار می‌کردیم. سربازی او شروع شد و به جبهه رفت و من هم دیدم تنهایی نمی‌توانم ادامه دهم. وقتی مفقود الاثر شد من رفتم مشغول به کاری شدم که پدرم انجام می‌داد و استخدام شدم.»

گفتند: در فاو به قدری حمله شیمیایی سنگین بوده که نتوانسته‌ایم جلو برویم و خبری نداریم/همه بچه‌هایی که در این منطقه بودند را از دم شهید حساب می‌کنیم.

برادر شهید فصیح خوش کلام در مورد مفقود الاثر شدن برادر و جستجوهایی که برای یافتنش کرده است می‌گوید: «به خاطر موشک بارانی که در منطقه مسکونی ما می‌شد حمیدرضا دلش نگران بود. به خاطر همین نگرانی مرخصی گرفت تا به ما سری بزند. مرخصی‌اش درست زمان حمله بود. جایش را با یکی از دوستانش در مسئولیتی که داشت چند روزی عوض کرد تا بتواند بیاید تهران و بلکه خیالش راحت شود. پنج یا شش روز بعد از اینکه از ما خداحافظی کرد تا دوباره به منطقه برگردد، تلویزیون اعلام کرد عراق منطقه عملیاتی فاو را از دو سه طرف با کمک کویت و آمریکا مورد حمله قرار داده است. ظاهرا این حمله شهدای بسیاری داده بود.

خبری از او نداشتیم. برای اینکه بفهمیم چه بلایی بر سرش آمده است، رفتیم اهواز عقبه‌شان که دیگر نگذاشتند جلوتر برویم. پیش یک جناب سرهنگی رفتیم گفت جلوتر دیگر مقدور نیست برویم. می گفت در فاو به قدری حمله شیمیایی سنگین بوده که ما نتوانسته‌ایم برویم و هیچ خبری نداریم. گفتیم پس چه می‌شود؟ برادرمان شهید شده یا نه؟ گفت: “ما همه بچه‌هایی که در این منطقه بودند را از دم شهید حساب می‌کنیم. چون حمله بسیار شدید بوده. حالا اگر تعداد قلیلی اسیر شده باشند بعدها مشخص می‌شود. اینطور که ما با دوربین دیدیم و بررسی کردیم. خیلی از عزیزان ما را در آب اروند ریخته‌اند و توسط آب برده‌اند به کویت.” ما باورمان نمی‌شد. چون محل خدمتشان نزدیک اروند بود به ما می‌گفتند به احتمال زیاد این بچه ها را ریخته‌اند در آب و شهید شده‌اند.»

محمدرضا فصیح خوش کلام باورش نمی‌شد که بزرگترین دوست و برادر خود را از دست داده است به همین دلیل هرشب رؤیایش را می‌دید. او در این باره می‌گوید: «اوایل که مفقود الاثر شده بود همه‌اش در خواب می‌دیدم که در بیمارستان بستری شده و پایش را بسته است. اما وقتی در بیمارستان‌ها پیگیری کردیم و به دنبالش گشتیم، هیچ نشانی پیدا نکردیم و همه می‌گفتند هنوز کسی سالم از این عملیات برنگشته است. او 26 سال مفقود بود تا اینکه یکسال و نیم پیش گفتند دارند یکسری شهدا را در آن منطقه تفحص می‌کنند شما هم بیایید آزمایش خون بدهید ببینیم شهید شما هم جزو این ها هست یا نه. در آن سری شهید ما پیدا نشد اما حالا بعد از گذشت یکسال و نیم از آزمایشی که دادیم شهیدمان پیدا شد.»

پدر شهید چند سال پیش در زمانی که هنوز از آمدن پسرش به خانه ناامید نشده بود دار فانی را وداع گفت. او هم مانند دیگر پدران شهدای گمنام تا لحظه آخر چشم انتظار بود. برادر شهید در این زمینه می‌گوید: «پدرم 5 سال پیش از دنیا رفت. بعد از برادر ما ایشان هم حال خوشی نداشت و چند سال بعد هم مریض شد و در نهایت فوت کرد. ایشان خیلی چشم انتظار بود. این اواخر عمرش مرتب می‌آمد و دم در می‌نشست و می‌گفت فکر می‌کنم این بار بچه‌ام می‌خواهد بیاید. دیگر هم نتوانست سرپا شود. حمیدرضا هم تکیه گاهی برای خود ما بود و هم برای همه اعضای خانه. آرام و قرار نداشت و همه‌اش دنبال کار خیر برای اعضای خانواده و دوستانش بود. در کار خیر و رسیدگی به اطرافیانش سرآمد بود.  یک دفترچه بزرگ خاطرات داشت که همیشه همراهش بود. آن را با خود به منطقه می‌برد و با خود می‌آورد. تمام خاطراتش در منطقه را روز به روز در آن می‌نوشت. گاهی به من نشان داد. اما بار آخر که دفترش را برد به همراه پیکرش مفقود و شد و چیزی از او باقی نماند. اما یکسری از نامه‌هایش هنوز به جا مانده است.»

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: