یـا شـهـیـد
گروه اخبار
۲۳ مهر ۱۳۹۳
1698

پایان ۳۲ سال چشم انتظاری و مفقود الاثری که گمشده‌اش را در جبهه پیدا کرد

سکینه مختاری خواهر شهید عباسعلی مختاری می‌گوید: این بچه همیشه بی تاب بود و همیشه دنبال گمشده‌ای می‌گشت. اخلاقش اینطوری بود. آنقدر گشت تا آن چیزی که می‌خواست را در جبهه پیدا کرد. به گزارش یا شهید،32 سال انتظار و دوری از پیکر یکی از عزیزان که سال‌هاست از شهادتش اطمینان پیدا کرده‌اند، سختی‌های یک خانواده […]

سکینه مختاری خواهر شهید عباسعلی مختاری می‌گوید: این بچه همیشه بی تاب بود و همیشه دنبال گمشده‌ای می‌گشت. اخلاقش اینطوری بود. آنقدر گشت تا آن چیزی که می‌خواست را در جبهه پیدا کرد.

به گزارش یا شهید،32 سال انتظار و دوری از پیکر یکی از عزیزان که سال‌هاست از شهادتش اطمینان پیدا کرده‌اند، سختی‌های یک خانواده را می سازد. خانواده شهدای گمنام در کنار افتخار شهادت عزیزشان، رنج دوری از او را نیز دو چندان تحمل می‌کنند. «شهید عباسعلی مختاری» سال 61 در عملیات رمضان به شهادت رسید. اما پیکرش مفقود شد. تا اینکه در جریان تفحص پیکر بی نشانش کشف شد و به عنوان شهید گمنام 6 سال قبل در دانشگاه پیام نور تهران به خاک سپرده شد. اما آزمایش DNA در روزهای اخیر نوید خوبی برای خانواده‌اش داشت. اینکه آن کسی که در مزار شهید گمنامِ پیام نور خفته است همان عباسعلی مختاری است که در 22 سالگی با آن همت آهنین به میدان جهاد روانه شد. این خانواده اصفهانی از زرین شهر اصفهان کیلومترها را می‌پیمایند تا بعد از 32 سال شهیدشان را در تهران ملاقات کنند. و ناگفته‌های بسیاری از شهیدشان دارند.

سال‌های انتظار با بلاتکلیفی و چشم انتظاری گذشت/ پدر و مادر از دوری‌اش دق کردند

سکینه مختاری خواهر شهید عباسعلی مختاری، از برادر شهیدش روایت می‌کند و می‌گوید: 7 فرزند بودیم که با شهادت برادرم 6 خواهر و برادر شدیم. سه دختر و سه پسر. من فرزند اول خانواده هستم و برادر شهیدم فرزند سوم بود. او تقریبا 7 یا 8 سال از من کوچکتر بود.خیلی با هم صمیمی بودیم. شوهر من شبکار بود و 4 شب در هفته را نبود. برادرم این 4 شب را در خانه ما، پیش من می‌ماند تا تنها نباشم. به پسر بزرگم درس می‌داد و با او بازی می‌کرد. همه اش پیش من بود و خیلی با من جور بود.

139307231120416603847474

32 سال انتظار شاید سخت ترین بخش نبودن برادر باشد. سکینه مختاری در رابطه با این انتظار می‌گوید: این سال‌های انتظار با گریه، ناراحتی، بلاتکلیفی و چشم انتظاری گذشت. مادرم سه سال پیش فقط 10 روز بعد از گرفتن آزمایش DNA دق کرد و از دنیا رفت. پدرم 17 سال پیش فوت شد. پدر و مادر من هر دو بر اثر ایست قلبی از دنیا رفتند هر دو از دوری برادرم دق کردند. مادرم خیلی پاهایش درد می‌کرد و نمی‌توانست به قبرستان برود و به مزار شهدا سر بزند. همه‌اش گریه می‌کرد. می‌خواند و گریه می‌کرد. ما فقط شاهد گریه‌های مادرم بودیم. وقتی خبر شهادت عباسعلی را شنیدیم برایش مزار خالی هم گرفتیم. دعا می‌کنم دیگر خانواده شهدای گمنام هم از چشم انتظاری دربیایند.

تکلیف بچه‌ها در جبهه یک تکلیف دینی و سرنوشت ساز بود؛ کسی دخالتی نمی‌کرد

شهید مختاری کسی بود که جبهه را بر همه چیز مقدم می‌دانست. خواهرش با اشاره به این نکته می‌گوید: عباسعلی 21 ساله بود که شهید شد و ازدواج نکرده بود. به او می‌گفتم داداشم! بیا زن بگیر. می‌گفت تا وقتی که جنگ و جبهه هست ازدواج نمی‌کنم. گفت: مگر تو قرآن نخواندی “واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا؛ همه به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید.” من باید پیش بچه‌ها باشم و به فرمان امام عمل کنم. بعد از جنگ می‌آیم. رفتنش به جبهه همان و شهادتش هم همان.

139307231119569483847464

جبهه راهی بود که خودش انتخاب کرد. این را اکثر خانواده شهدا در مورد شهیدشان می گویند. نه تنها اجباری در کار نبود بلکه حتی آنقدر شوق در وجود آن‌ها پر می زد که کسی نمی‌توانست مانع رفتنشان شود. خواهر شهید مختاری می‌گوید: هیچ وقت مانع رفتنش نشدیم. راهش را خودش انتخاب کرده بود. یک دختر یا یک پسر که می‌خواهد ازدواج کند پدر و مادر نظر می‌دهند. اما مانع نمی‌شوند. تکلیف بچه‌ها در جبهه هم یک تکلیف دینی و سرنوشت ساز بود کسی دخالتی نمی‌کرد. یکی از دلایلش برای ازدواج نکردن همین بود. می‌گفت زن بگیرم مانع رفتن جبهه من می‌شود. عباسعلی دو وصیت نامه داشت. در وصایایش به نمازخواندن سفارش کرده است. سفارش کرد اگر جسدم را پیدا کردید به زادگاهم ببرید. یکی از وصیت‌نامه‌ها را در خوابگاه نوشته و دیگری را در مسیر رفتنش به جبهه.

این بچه یا سرباز امام زمان(عج) است یا برای دین قد علم می‌کند/همیشه بی تاب بود؛گمشده‌اش را درجبهه پیدا کرد

او در ادامه به نصیحت شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: توصیه‌اش همیشه به حجاب ما بود. به من می‌گفت تو خواهر بزرگتری، الگویی، حجابت را رعایت کن تا بقیه هم از تو یاد بگیرند. گفتم: چشم! تو 7 سال از من کوچکتری  من را نصیحت می‌کنی؟ می‌گفت چون تو نصیحت من را قبول داری نصیحتت می‌کنم. دوستم بود. به غیر از اینکه برادرم بود دوستم بود. اگر کار یا خریدی داشتم برایم انجام می‌داد. خیلی خوب بود. همه شهدا خوب بودند. انتخاب شده بودند. از اخلاق و رفتارشان تا تمام کارهایشان خاص و خوب بود. ما در محل 13 شهید داریم که همه‌شان را می‌شناسم. با خانواده‌هایشان در ارتباطم. همه‌شان خوب بودند.

139307231121272143847484

سکینه مختاری معتقد است عباسعلی از ابتدای تولد انتخاب شده بود. تولد متفاوت او با سایر نوزادان این ذهنیت را در سر همه اعضای خانواده انداخت. خواهر شهید در این باره می‌گوید: ابتدای تولدش که می‌خواست دنیا بیاید. یک پدر بزرگی داشتم که قرآن می‌خواند و اهل سلوک بود. الان ایشان 48 سال است که فوت کرده.برای اینکه بچه راحت به دنیا بیاید ایشان بالای سر مادرم قرآن می‌خواند و بچه به دنیا می‌آید. وقتی به دنیا می‌آید یک چیزی روی صورتش بوده و صورتش پیدا نبوده است. یک لایه ای تمام صورت را تا زیر چانه گرفته بود. بچه را می‌گیرد و می‌گوید به مادرش نگویید که بچه معیوب است و صورت ندارد. مادربزرگم را صدا می‌زند و می‌گوید بیا این بچه را ببین. مادر بزرگ خوب بچه را وارسی می‌کند. دست می‌کند زیر چانه‌اش و آن لایه نقاب گونه را در می‌آورد و می‌گوید چه کسی می‌گوید این صورت ندارد. پدر بزرگ و مادربزرگم به مادرم می‌گویند. این نقاب نشانه خوبی است. این بچه یا سرباز امام زمان(عج) است یا که برای دین قد علم می‌کند. از همان موقع این بچه همیشه بی تاب بود و همیشه دنبال گمشده‌ای می‌گشت. اخلاقش اینطوری بود. آنقدر گشت تا آن چیزی که می‌خواست را در جبهه پیدا کرد. و بی تاب شهادت بود که در جبهه به آن رسید.

139307231123475893847494

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: