به گزارش یاشهید ، خاطرات تلخ و شیرینی که در ذهن رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس بهجای مانده است، اگر این روزها روایت نشوند، ممکن است به فراموشی سپرده شوند و یا اینکه دشمن آنها را هر آنگونه خودش میخواهد روایت کند؛ بنابراین همواره باید مراقب بود تا دفاع مقدس با دو آفت «تحریف» و «فراموشی» مواجه نشود.
رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظلهالعالی) بارها بر ضرورت بیان خاطرات رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس تأکید کردهاند و فرمودهاند: «از مبالغه و اغراق و مانند اینها باید بکلّی صرفِ نظر کرد؛ متنِ واقع – همان که اتّفاق افتاده – اینقدر فاخر و اینقدر زیبا و اینقدر معجزنشان است که احتیاج به هیچ اغراقی ندارد؛ آن اتّفاقی که افتاده، اینجوری است. همان که اتّفاق افتاده، همان را باید بگویند، باید زنده کنند، باید شیوههای هنری را استخدام کنند برای بهتر بیان کردن آن».
سردار «قاسم صادقی» در دوران دفاع مقدس یکی از رزمندگان لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) بود که حضور در جبهههای مختلفی را تجربه کرده و با بسیاری از شهیدان از جمله شهید «شاهرخ ضرغام» رفاقت تنگاتنگی داشته است و اینروزها در اقدامی «آتش به اختیار» بخشی از منطقه «دشت ذوالفقاری» آبادان – محل عروج بسیاری از همرزمان خود را – به یادمانی برای حضور کاروانهای راهیان نور تبدیل کرده است.
وی خاطرهای از عملیات «بیتالمقدس ۲» را روایت کرده، خاطرهای هرچند تلخ؛ اما عبرتآمیز برای نسلهای آینده تا بدانند چه بر سر بسیجیهای امام خمینی (ره) آمده است.
از رودخانه وحشی و ارتفاعات «ژاژیله»، بالای ارتفاعات «گردرش» بهسمت «شیخ محمد» عبور کردیم. در سرمای زیر ۱۰ درجه زیر صفر، ترابری لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) حدود ۳۰ تویوتا از گردنههای کوهها روانه منطقه کرد که رزمندگان را جابهجا کنند؛ ولی به مرور، تمامی تویوتاها صفحه کلاج سوزاندند. قاطرها را آوردند تا مهمات، آذوقه و نیروها را بالای ارتفاع ببرند؛ اما چند قاطر ترکش خوردند و از کوه به دره پرت شدند.
رزمندهها صف به صف در محورها، در بین یک متر برف و سرما، در حال جنگ بودند و در مسیر راه، چند رزمنده در تاریکی شب که منتظر فرمان بودند تا به دل دشمن بزنند، بهعلت عدم تحرک یخ زدند و شهید شدند. من خودم یکی از این رزمندهها که حدود ۱۶ سال داشت و یخ زده بود را جابهجا کردم و پیکرش را کناری گذاشتم تا واحد تعاون بیاید و آن را ببرد؛ همچنین شاهد ترکشخوردن رزمندهای بودم که خون از بدنش جاری شد و وقتی روی لباسش ریخت، همانجا یخ زد. آنشب شاهد بودم که عرافیها هم از ترس رزمندگان ایرانی به بالای درخت رفته و یخ زده بودند.
پل اصلی رودخانه را آب برده بود، درحالی که چهار روز رزمندگان یگانها آذوقه گرم در آن وضعیت سرمای هوا نداشتند؛ یکعده، نان خشکهای کنار استبل قاطرها را تمیز میکردند و به ناچار میخوردند؛ از طرفی دیگر هم منبع آب یخ زده و بعضیها در همان وضع، با برف خودشان را میشستند. خودم نیمه شب هیزم را زیر منبع آب با بدبختی روشن میکردم تا رزمندگانی که نیاز به غسل کردن داشتند، بتوانند غسل کنند.
برای «فلاحپیشه» در کتری آب گرم کردم و «سعید امینی» نیز بیشتر از دیگران در رفت و آمد بود، برای همین معروف شده بود به «کادر گردش». حدود سه ساعت در میان برفها تا بالای ارتفاعات پیاده میرفت، تا از راه میرسید، حاج «محمد کوثری» کالک را پهن میکرد و میگفت «آقاسعید این دفعه از سمت ارتفاعات «اولاغلو» برو»؛ بنابراین دوباره سعید سه ساعت میرفت و میآمد.
«حاجبخشی» (حاج ذبیحالله بخشیزاده) را دیدم، گفتم «کجا میری؟»، گفت: «میروم کرج تعدادی بیضهبند پشمی بدهم بدوزند»، گفتم «برای کی؟»، گفت: «رفته بودم اورژانس منطقه، دیدم چند نفر شهید روی برف گذاشتند. از دکتر پرسیدم پس چرا اینها اینجا اینطوری سالم ماندهاند؟»، دکتر گفت: «از ناحیه مثانه که ادرار جمع میشود، بهعلت سرمای بیش از حد و عدم تحرک، ادرار بیرون نیامده و اینها یخ زده و شهید شدهاند». ناراحت شدم و پیش خودم گفتم که پس شهادت فقط با ترکش و تیر نیست، به «حاجبخشی» گفتم: «برو و مواظب خودت باش».
لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: