یـا شـهـیـد
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
1365

رضایت دادم فرزندانم به جبهه بروند/ شهادت همسرم را به پسرم تبریک گفتم

مادر شهیدان «رحیمی‌خرسند» گفت: یک روز به نماز جمعه رفتم، در آنجا برای اعزام به جبهه ثبت نام می‌کردند. به خانه آمدم و جریان را برای رضا تعریف کردم. رضا رفت و ثبت نام کرد.

به گزارش یاشهید ،خودش را فاطمه رحیمی همسر شهید اصغر رحیمی و مادر دو شهید به نام‌های رضا و رسول معرفی کرد و اظهار داشت: «خوشحالم که خداوند چنین فرزندانی و چنین همسری را به من داد. رضا اولین شهید خانواده ماست. رسول و همسرم پس از او به شهادت رسیدند. هر کدامشان که شهید شدند، نفر بعدی با علاقه بیشتری به جبهه رفت.»

مادر شهیدان رضا و رسول رحیمی‌خرسند و همسر شهید اصغر رحیمی‌خرسند روایت کرد: «در عملیات بیت المقدس ۲ فرزندانم بعد از یک هفته‌ که از آغاز عملیات می‌گذشت شهید شدند و البته در همان شب اول عملیات مجروح بودند که اول پیکر رضا را آوردند و بعد از دو ماه جنازه رسول را که در بیابان‌های گرم و سوزان بر زمین مانده بود، بدست ما رسید. هرگز از شهادت فرزندانم ناراحت نشدم،‌ ای کاش فرزندان بیشتری داشتم تا در راه انقلاب و اسلام فدا می‌کردم.»

                                                                              شهید رضا رحیمی خرسند

شهادت همسرم را به پسرم تبریک گفتم

وی در خصوص شهادت همسرش نیز گفت: «همسرم در یکی از عملیات‌ها مجروح شد. من به همراه پسر کوچکم در بیمارستان کنارش بودیم که شهید شد. همان‌جا خودم شهادتش را به پسرم تبریک گفتم. همسرم همیشه می‌گفت خدایا هر وقت عمر من تمام می‌شود، پایان عمر مرا شهادت در راه خودت قرار بده. از خواسته آن‌ها من ناراحت نمی‌شوم و ناراحت هم نیستم.»

این مادر شهید در خصوص خصوصیات اخلاقی همسر شهیدش عنوان کرد که «من و همسرم ۳۰ سال با هم زندگی کردیم. او خیلی با ایمان بود. در طول زندگی مشترک‌مان ندیدم که نمازش قضا شود. شغل آزاد داشت، اما روزی گفت که می‌خواهم شغلی داشته باشم که اجر اخروی در آن باشد.»

خودم رضایت دادم فرزندانم به جبهه بروند

وی با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی فرزندانش گفت: «فرزندانم از سن شش سالگی با پدرشان نماز می‌خواندند. رسول سه سال عضو بسیج بود تا زمانی که امام (ره) فرمان حضور در جبهه را دادند. سه ماه در جبهه ماند، سپس برای امتحانات پایان ترم برگشت. مدتی بعد خودم رضایت دادم و مجدد به جبهه رفت. مدتی بعد رسول به عضویت سپاه پاسداران درآمد. یک روز به نماز جمعه رفتم، در آنجا برای اعزام به جبهه ثبت نام می‌کردند. به خانه آمدم و جریان را برای رضا تعریف کردم و گفتم که در جبهه نیاز به نیرو دارند. رضا رفت و ثبت نام کرد. او هم ۱۸ ماه در جبهه فعالیت کرد. هر بار که به مرخصی می‌آمد می‌گفت «کم خرج کنید، اسراف نکنید. دولت را حمایت کنید.» همسرم قبل از اینکه فرزندانمان شهید شوند، به جبهه رفت. پس از شهادت فرزندان‌مان به او اجازه نمی‌دادند که به جبهه برود، همسرم از این موضوع ناراحت بود. همسرم پس از اصرار مجدد به جبهه اعزام شد. دو سال در جبهه حضور داشت تا اینکه به شهادت رسید.»

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: