به گزارش ياشهيد ، بیا و آهسته تر گام بردار.آرام و بی شتاب. بگذار یک دل سیر از پشت سر نگاهت کنم.کم کم که تصویرت در مقابل چشمان پر زاشکم محو می شود ؛تپش قلبم مرا از ایستادن باز می دارد.تکیه می دهم به حجم سیمانی دیوار خانه مان و چشم بر هم می نهم و می سپارمت به دست خدایی که یک روز با هزاران امید و آرزو تو را به من هدیه داد .دل آشوب می شوم وقتی به حرفهای دیشبت فکر می کنم.آنجا که با چشمان پر زالتماس ات ،تمام مهر مادری ام را به بند کشیدی تا برایت از دل کندنم بگویم و از رضایتم درجان دادنت در راه خدا …
ظرف آب که خالی می شود ؛ جان من نیز هزاران تکه شده، با هر قطره آبی به دنبالت روان می گردد.من مادرم و تو را با ذره ذره شیره جانم پرورانیده ام ،تا اینکه روزی بزرگ شوی و نور دیده گانم گردی.حال که از جدایی سخن می گویی و از فراقی که ،قرار است تا روز دیدار معبودمان طول بکشد ؛بند دلم پاره می شود.بگو این همه اضطراب و تشویش ،کابوسی بیش نیست و تو باز چون روزگار کودکیت مرا با شیرین زبانیهایت از این خواب پر ز التهاب بیدار خواهی کرد…
قبل از رهسپار شدنت ؛گفتی که “حسین زمان ندای یاری سر داده و اسلام نیاز به سیانت دارد.اگر راضی شوی به رفتنم ،به جان دادن و پیوستنم ؛ آن روز که چشمها از واقعه حیران می شود و دلها ازترس پریشان، دستت را خواهم گرفت.تو در مقابل مادر حسین سر بلند می ایستی و عالمیان به مقام و مرتبه ات غبطه خواهند خورد”..عشق به حسین را من خود با شیری درآمیخته به قطرات اشکم که در رثای حسین می ریختم در کامت فرو بردم ودر عمق جانت پرورش دادم.اینک تو قصد کنی که برای حسین جان دهی و من سد راهت باشم؟!…
برو ؛خدا پشت و پناهت باشد. من اینک از تو،از تمام هستی ام، از تمام رویاهای دور و درازم می گذرم؛ فقط برای ادامه راهی که انتهایش آرمان حسین است. فقط یادت نرود که بغض و اشکم را نیز با خودبه سوغات بری و سلام مرا هم به مادر حسین برسانی.از امروز دیگر دیدگانم به قاب در قفل خواهند شد،تا تو بیایی و این بار نوید پیوستنم را به خودت و به مادر اربابت حسین بدهی.تا آن روز صبر می کنم و در فراقت مثنوی دوری و دلتنگی می سرایم.یادت باشد به خدا بگویی؛ دشمن را نا امید کردم و امانتت را چون روز نخست پاک و طاهر پس فرستادم؛ فقط برای آنکه اسلام پا برجا بماند …
لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: