سردار شهید مصطفی مانیان که در 10 سالگی پیشنماز مدرسه و مکبر و مؤذن مسجد محله بود، چند ماه قبل از شهادت زمانی که همسرش خبر قبولی در رشته الهیات دانشگاه را تلفنی به او داد، بیدرنگ پاسخ داد: دانشگاه الهیات من همین جبهههاست.
به گزارش یاشهید از اصفهان، چه دور است دنیای آسمانی دلاوران خوف و خطر و حماسه از زندگی زمینی و نفسآلود ما بندگان گناهکاری که یا سالهای دفاع مقدس را درک نکردیم و خود را وحشتزده در اتاق نفس زندانی کردیم و تن به شکستن قفس ندادیم و یا در آن سالها آنقدر کوچک بودیم که توان یاری و همبالی با آن دلاوران تیزپرواز حریم عشق را نداشتیم.
در قسمت نخست حماسه سپاه سپاهان به زندگی سردار شهید مانیان، فرمانده یگان محافظت از شخصیتها در سالهای دفاع مقدس پرداختیم، دلاوری که خار چشم منافقین کوردل بود و اکنون در ادامه به فرازهای دیگری از زندگی این سردار بزرگ میپردازیم.
سردار سرتیپی که رتبههای زمینی را نمیخواست / دانشگاه الهیات من همین جبهههاست
به گزارش خبرنگار یاشهید در اصفهان، در مقام معنوی و خلوص این شهید بزرگوار همین بس که در 10 سالگی به سبب ایمان و اخلاقش بهعنوان امام جماعت مدرسه مشخص شد و در مسجد محله هم به مؤذنی و مکبری با صوت بسیار زیبا میپرداخت، زمانی که چند ماه قبل شهادت همسرش با دریافت کارنامه قبولیاش در کنکور ورودی دانشگاه با امتیاز بسیار عالی را دریافت کرد، موضوع را تلفنی با مصطفی در میان گذاشت و انتظار داشت که او شادمان شود و به اصفهان برگردد ولی این شهید بزرگوار با لحنی راسخ پاسخ داد: دانشگاه الهیات من همین جبهههاست، در کدام دانشگاه میتوان اینقدر به خدا نزدیک شد و معرفت کسب کرد؟
سردار شهید مصطفی مانیانسودانی که در محله «سودان» از مناطق مستضعفنشین اصفهان متولد شد، با نبوغ و درایت و دینداری خاص خود، بعدها مسئولیت آموزش نظامی نیروهای بسیجی و سپاهی را در اصفهان و دیگر پادگانها بر عهده گرفت و در مسئولیتهایی همچون مسئول آموزش عقیدتی ـ سیاسی منطقه اصفهان و مسئولیت یگان حفاظت از شخصیتهای سپاه منطقه 2 کشور خدمت کرد، همرزمانش از تهذیب و خداترسی این سردار آسمانی در همه صحنهها بسیار حکایت میکنند.
شهید مانیان همیشه در صحبتها آرزو داشت کارهایش برای خدا باشد و هرگز برای نام و نان و مقام و مشهور شدن نباشد و خداوند او را به این آرزو رساند تا در مقام فروتنان و خاضعین درگاهش قرار بگیرد، بهطوریکه حتی سالها پس از شهادت نام این اسوه نستوه رشادت و وارستگی حتی در ردیف سرداران ثبتشده دفاع مقدس نیامد تا در سالهای اخیر براثر پیگیریهای همسر فداکار این شهید و تحولی که در بازشناسی سرداران کمتر مطرحشده جنگ تحمیلی، پدید آمده، دستگاههای متولی برای بزرگداشت و طرح نام این سردار که ازنظر نظامی دارای رتبه سرتیپی است، برنامهریزی کردند و نامگذاری یکی از خیابانهای اصلی محل زندگی و نیز چاپ کتاب سرگذشت حماسهها و زندگیش و نیز برگزاری مراسم سالروز شهادتش از برنامهریزیهایی است که مدنظر خانواده و دوستداران شهید قرارگرفته و امید است با همکاری برخی دستگاههای موظف تحقق پیدا کند.
روح بیقراری که فقط جسمش در زمین بود
شهید مانیان بعد از مراسم ازدواجی ساده که باکارت دعوتی مزین بهعکس امام (ره) و آیات قرآن شکل گرفت، تنها 15 روز در کنار همسر خود ماند و به او گفت: جبههها و وظیفه مرا صدا میزند باید بروم نمیتوانم همسنگرانم را تنها بگذارم، طول زندگی مشترک این زوج که عمری مثل گل داشت تنها 2 سال و 10 ماه بود که ثمره آنهم یک فرزند دختر است.
دوستان شهید از با وضو بودن همیشگیش میگویند و انتقادپذیر بودنش و نماز شبهایی که بسیاری از ما از آن دور ماندیم، مصطفی در پرداخت خمس و زکات و ارسال به دفتر حضرت امام (ره) بسیار راسخ بود و حتی کمترین مقدار خواروبار را هم محاسبه میکرد، بینش عمیق و شگرف سیاسی و توان مدیریتی بالا با توکل به خدا و ائمه اطهار و شجاعت و یکرنگی و اخلاصش هنوز ورد زبان بچههای جنگ است.
در سالهای آغازین جنگ به سبب تبحر شهید مانیان برای آموزش نظامی و عقیدتی، فرماندهان ردهبالای جنگ از حضور ایشان در خط مقدم جلوگیری کردند و معتقد بودند؛ چنین افرادی بهعنوان سرمایه برای آموزش دیگران و پیشبرد دفاع مقدس هستند و باید در پشت جبهه خدمت کنند و مصطفی از این مسئله دلگیر بود تا اینکه موفق شد به توپخانه سپاه منتقل شود و در خط مقدم جبهه غرب حضور یابد.
بهتنهایی یک گردان عراقی را با یک توپ 106 زمینگیر کرد
به گزارش یاشهید، از شاهکارهای دلاوری سردار مانیان، حکایت زمینگیر کردن یک گردان عراقی در جبهه غرب است. همرزمان تعریف میکنند که یک روز هنگام نماز ظهر با آتش دشمن و پیشروی از جانب دشت مشرف بر کوهستان روبهرو شدیم و در این زمان مصطفی یکتنه با کسب اجازه از قرارگاه سوار بر خودرویی دارای توپ 106 میلیمتری شد و چند صد متر جلوتر با سنگرگیری پشت خاکریزها و تغییر مکان مکرر و شلیکهای بیامان دشمن را زمینگیر میکند و باعث میشود، یک گردان عراقی که فکر میکردند با تیپی از خودروهای توپدار ایرانی درگیر شدند عقبنشینی کنند، مصطفی باوجود اصابت ترکش به سرش هنوز به تارومار بعثیها میپرداخت.
اینها فقط گوشهای از جسارت و شجاعت سردار دلاور سپاه سپاهان است که این قدرت را از توکل و ایمان خود میگرفت.
الگوی اخلاق و فضیلت و شهیدی همیشه با وضو
خواهرزاده شهید از احترام بیحد او به پدر و مادر روایت میکند و اینکه در زمان مرخصی با وجود خستگی تا صبح به آبیاری مزرعه پدری میپرداخت و هیچگاه با نظمی که داشت وقتش را تلف نمیکرد و گاه و بی گاه پدر و مادر را مورد تفقد قرار داده و کمکخرجی برایشان میفرستاد.
او در تدریس عقیدتی ـ سیاسی معتقد بود هر دقیقهای که دیرتر در کلاس حاضر شود در حق تکتک رزمندگان و شاگردانش ظلم کرده است.
وقتی قرآن را با صوت زیبایش تلاوت میکرد، انگشتبر آیات میگذاشت و این رفتار نشان از همیشه با وضو بودن او داشت، همیشه قرآن و مفاتیح یا رساله حضرت امام (ره) کنار دستش بود و به دوستان برای خواندن تفسیر کلامالله توصیه میکرد.
یکی از همرزمانش تعریف میکند: یکبار در ساعت 11 شب در پادگان غدیر اصفهان که مرکز آموزش سپاه بود، مشغول قدم زدن بودم که ناگهان صدایی دلنشین مرا به خود آورد، روحم جلا یافت و جلوتر که رفتم متوجه شدم که صدا آشناست و شهید مانیان بود که آیه «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا…» را قرائت میکرد که در مدت کوتاهی پس از آن خود مصداق «وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ» شد و به دیدار معبود شتافت.
کسی نبود که با مصطفی کار کند و خسته شود، مهربانی و خوشصحبتی او و انرژی مثبت معنویاش همه را سرحال میآورد و همینها باعث رغبت همه برای کار و مجاهدت جدی بود.
وقتی چند صلوات ماشین دربست میآورد!
به گزارش یاشهید، شهید مانیان اعتقاد عجیبی به صدقه داشت و به همرزمان در کلاس آموزش نظامی میگفت: ابزار درس ما فشنگ و مواد منفجره است و اینها دشمن پوست و گوشت است! اگر میخواهید آسیب نبینید و جان خود را برای دفاع از سنگرهای مهمتر نگاهدارید، باید صدقه بدهید، همکار شهید میگوید: برای یک مأموریت عازم بودیم در سال 61 که شهید مانیان ما را سفارش به صدقه کرد و درراه ماشین ما واژگون شد و هیچکدام آسیب جدی ندیدیم، شهید خود را به ما رساند و مرا در آغوش کشید و آن لحظه دقیقاً تأثیر سفارش شهید در صدقه را عیناً درک کردم و دیدم.
دیگر دوست شهید میگوید: یک روز برای نماز جمعه راهی شدیم و وقت تنگ بود و وسیله نداشتیم و بسیار خسته هم بودیم، مصطفی زیر لب تکرار میکرد «توکلتعلیالله» و به من گفت، چند صلوات بفرست، صلوات هفتم تمام نشده بود که ماشینی جلوی ما ترمز زد، او هم به نماز جمعه میرفت!
شهید مانیان، مصداق آیه «استرجاع» و اسوه رقت قلب
همرزمش روایت میکند: یک روز در پادگان آموزشی غدیر برای پاسخ تلفن او را صدا زدند، در زمان مکالمه ناگاه آیه «استرجاع» را خواند و ما تعجب کردیم، وقتی سؤال کردیم گفت: پدرم به رحمت خدا رفته، بدون بیقراری و داد و شیون. و این معنا و مصداق ایمان و درک آیه شریفه «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» بود که اثبات می کرد این شهید از مؤمنان وارستهای است که اختیار همهچیزش را به خدا سپرده است.
یک روز هم شهید درحالیکه مقصر نبود و یکی از همرزمان را ندیده بود، اقدام به شلیک توپ کرد و چون آن رزمنده نمیدانست و جلوی گوشهایش را نبسته بود، گوشهایش برای مدت کوتاهی آسیب دید ولی از شهید پنهان کرد، زمانی که او متوجه شد باحالتی بغضآلود بارها آن را رزمنده را بوسید و نوازش کرد و بیش از 10 بار گفت: تو را به خدا ببخشید مرا حلالم کنید.
شهیدی که در میلاد پیامبر (ص) متولد و در سالروز وفاتش شهید شد
به گزارش یاشهید، چند روز قبل شهادت در زمان مرخصی با دوستان به گلستان شهدای اصفهان رفته بود که همانطور که به تصاویر نگاه میکرد، در کنار مزار شهید بهشتینژاد و فرزند خردسالش که به دست منافقین به شهادت رسیدند، ایستاد و در حالتی بسیار عمیق و محزون فرورفت، بهطوریکه صحبتها را نمیشنید، ناگهان با آهی عمیق از ته دل گفت: آیا میشود ما هم شهید شویم؟
سرانجام فقط چند روز بعد در 15 آذر سال 64 مصادف با ظهر 28 صفر در سالروز وفات پیامبر (ص) به دیدارمولای همنامش رسول مکرم اسلام (ص) رسید و سبکبال به ستارههای ابدی معنویت و وارستگی پیوند خورد و در جوار رحمت بهشتی حقتعالی منزل گرفت، چه سعادتی از این بزرگتر که تولدت روز میلاد پیامبر و شهادتت هم روز وفات ختم رسل باشد، روحش شاد و راهش مستدام باد.
لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: