دلی دریایی و چشمانی بارانی،درد فراق و خاطراتی مبهم از سا لهایی دور،شبهای بی تابی و بغض گلویی به سوگ نشسته،همه دارایی کسی است که آرام وبی صدا قرار بی قراریهایش را به مرکز جاذبه قلبش رسانیده است.باز خوانی عشقی مادرانه ؛ که سالهاست روزهایی از هفته مرور می شود و تکرار…
گرمای طاقت فرسای تابستان ،سرمای آزار دهنده زمستان سدی در برابر این دلبستگی هاو وابستگی های افلاطونی اش نبوده و نیست.مادر است ،از همان جنس انسانهایی که عشقشان را بی دریغ نثار ثمره عمرشان می کنند…
سنگ سرد ،دوری و فراق چندین ساله ،نتوانسته است منبع جوشش این عشق و محبت مادرانه را بکاهد و زائل کند.روزهای هفته رابه عشق دیداری دوباره، یکی یکی می شمارد،تا فرا رسد روز موعود تجدید قرارها و دیدارها.می آید و خیره می شودبه چشمهای قاب شده درون عکس و آنهنگام است که ؛آرام، آرام غنچه های اشکش شکفته می شوند و به بار می نشینند.روایت دردهای فراق و قصه های دلتنگی ،می شود سوغات این دیدار های هفته به هفته اش.پاهایش را که به نشانی یک عمر خستگی و انتظار متبرک سنگ مزار می کند،دلش به سویدای خیال فرزندآرام می گیرد. این پاها بوسیدنی است.براستی که بهشت زیر پاهای او است ..
لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: