یـا شـهـیـد
۰۹ آبان ۱۳۹۳
1636

حاج محمود ژولیده در جمع جانبازان قطع نخاعی طواف عشق

به گزارش یا شهید، حاج محمود ژولیده جانباز 70درصد که از شاعران و مادحین اهل بیت(ع) نیز هست، این روزها با حضور در مکه مکرمه جان به دریای عاشقی زده و با انجام اعمال حج تمتع، رسم بندگی بجای می آورد. قرآن در دست دارد و در کنار سایر هم رزمان دیروز که امروز جانباز […]

به گزارش یا شهید، حاج محمود ژولیده جانباز 70درصد که از شاعران و مادحین اهل بیت(ع) نیز هست، این روزها با حضور در مکه مکرمه جان به دریای عاشقی زده و با انجام اعمال حج تمتع، رسم بندگی بجای می آورد.

قرآن در دست دارد و در کنار سایر هم رزمان دیروز که امروز جانباز و قطع نخاعی و ویلچر نشین شده اند آماده طواف عمره تمتع می شود، مثل شب های عملیات درحال ذکر گفتن است. کتاب دعا را گشوده و مشغول مناجات است، آنقدر غرق در صحبت با معبود است که انگار در زمین نیست و اشتیاق پرواز و رسیدن به محضر حق تعالی را از چهره او می شود فهمید.

حاج محمود ژولیده را اغلب اهل روضه و هیات می شناسند. نمی شود اهل روضه و شب زنده داری رمضان باشی، مسجد ارک رفته باشی و اشعار او را از قول مادحین اهل بیت و بویژه حاج منصور ارضی نشنیده باشی. نمی شود گوشه ای از هیات ندیده باشیش که روی صندلی چرخ دار خود نشسته و با اشک به سر وسینه می زند.

او در کنار حضور در همه هیئات و مجالس بزرگ یک هیات خانگی به نام “غریب مدینه” دارد که به گفته خودش، برکت نام همین هیات به ظاهرکوچک او را راهی سرزمین عشق کرده است.

یادم می آید که یک روز که بچه های جوان هیات دوره اش کرده بودند وبا اصرار از او طلب خاطره می کردند.با نگاه به چهره بچه ها که مشتاق سپردن دل به اهل بیت ویاد شهدا را داشتند این چنین گفت:” هیئتی را در زمان جبهه راه انداختیم به نام محبان المرتضی(ع) و مسئولیت این هیئت بعد از شهید داوود عابدی با بنده حقیر بود، یکی از جملاتی که همواره روی اطلاعیه های آدرس هیئت های هفتگی می زدیم همان جملات کلیدی امام بود. «پای هر مکتبی توی سر و سینه زن می خواهد. سراسر کشور روضه بخوانند، سراسر کشور گریه کنند. همه گریه کنند و همه روضه بخوانند.»من هنوز این اطلاعیه ها که مربوط به بیست و چند سال پیش بود را دارم. اصل هیاتی شدن من ریشه در این دارد. اصل مداح شدن و شاعر شدنم هم همنیطور.”

حاج محمود غرق در آیات قران است اما چاره چیست. باید آماده برای سوار بر اتوبوس تا راهی مسجدالحرام شویم . گوشه ای می ایستد و قران را ادامه می دهد و خیلی آرام به محمد مهدی پسر جانباز قطع نخاع که با افتخار هدایت ویلچر حاج محمود را قبول کرده می گوید :” محمد مهدی جان همین گوشه بایست تا همه سوار شوند

 با اتوبوس آخر راهی می شویم .اینجا است که می فهمی مداح که باشی و بر مقاتل واقف، زیارت و حج برایت رنگ و بوی دیگری دارد، با گذشت از هر کوچه، به هر سو که می نگری یاد یک روضه می افتی و یک بیت تازه در دلت جان می گیرد. میخواهی سجده کنی، یا گوشه ای بنشینی و زانوی غم بغل کنی و زار زار بر غربت اهل بیت بگریی اما افسوس، نه اجازه سجده داری و نه زانویی برای بغل گرفتن.

 

حالا حس و حال ژولیده درک شدنی است. خودت را کمی جای او میگذاری و گمان میکنی در اشعار خود میتوانی وصف کنی عمق دلتنگی هایت را.

 

ژولیده سال هاست که ویلچیر نشین است و عادت کرده که زانوی غم بغل گرفتن، حالا مطمئنم غم هایش را بروز دهد در ابیات زیبایش:

آخر نشد شبیه شهیدان دعا کنم

با ناله های خویش دلت را رضا کنم

 

احرام بسته اَت نشدم مثل حاجیان

دل را چگونه با عرفه آشنا کنم

 

ایکاش مَحرم جَبَل الرحمه اَت شوم

تا در رکاب آیم و در خون شنا کنم

 

تَرویه چیست روز گرفتاری شماست

کاش ای غریب درد شما را دوا کنم

 

یک عمر از عطای تو حاجت روا شدم

روزی رسد که حاجتتان را روا کنم

 

آخر گدای سامره مَرد خدا شود

یعنی بجای غیر ، شما را صدا کنم

 

آقا منم غلام سیاه سپاه تو

ناقابل است جان من ، اما فدا کنم

 

آنانکه بر علیه تو شمشیر بسته اَند

با اذن تو سر از تن آنها جدا کنم

 

هرگاه تو اجازه دهی می زنم به خط

کز مشرکین برائت خود بر ملا کنم

 

عمری است ، من که گریه کنِ بی کفن شدم

حیف است بهر خود کفنی دست و پا کنم

 

با روضه های قافله دلهای خسته را

ارباب اگر اراده کند ،کربلا کند

با ژولیده گفتن سخت است، نمی شود جلو رفت و خلوت او را بهم زد.ترجیح میدهم فقط در مسیر همراهش باشم و از دور نگاهش کنم و در مسیر پرواز او تنها نظاره گر باشم و حسرت بخورم. یاد اشعارش می افتم، به مغزم فشار می آورم تا اشعاری را که با جنس غم هایش همخوان است به یاد آورم.

اشعاری از حاج محمود که از سر شوق و شعور؛ اخلاص و عبودیت بیرون می ریزد. این شعر به ذهنم می رسد، ظاهرا این شعر را قبل از تشرف به حج سروده است

راضی مشو که طرد از اینجا کنی مرا
خواهی مگر که از سرِ خود وا کنی مرا
کوشش مکن به دوریِ خود عادتم دهی
دارم امید حل’ معما کنی مرا
بگذار همنوای دعای شبت شوم
خوب است در کنار خودت جا کنی مرا
دل مرده را به جز دمِ گرمت چه حاجت است
پژمرده ام که باز تو احیا کنی مرا
بیمار عشق منتِ درمان نمی کشد
دارم طمع به وصل ، مداوا کنی مرا
عمرم دگر به لحظه شماری فتاده است
تنها به این امید که ابقا کنی مرا
آب بقا به دیده من اشک روضه هاست
زین چشمه حیات ، مسیحا کنی مرا
کو عاشقی که بهتر از این آرزو کند
خواهم ز تو فداییِ زهرا کنی مرا
من بار خود به منزل مقصود می کشم
آری اگر تو بیمه عقبا کنی مرا
هرگاه من به ذکر رضا ناله می کنم
یابن الحسن! چه خوب تماشا کنی مرا
یک بار هم شده تو مرا کربلا ببر
شاید شهید غربت مولا کنی مرا

طواف تمام می شود و برای نماز به گوشه ای از مسجدالحرام  می رود. یک زن مسلمان اهل سنت از کشور ترکیه که دارد ویلچر مادرش را هدایت می کند با زبان اشاره و کمی هم عربی و ترکی که فهمش سخت است، اشاره ای به کاروان جانبازان می کند و می پرسد اینها کیستند؟ یکی از بچه ها هرطور شده او را متوجه می کند. او گریه کنان خانه خدا را نشان می دهد و به زبان ترکی حرف هایی را با خدا زمزمه می کند. مسیرش را تغییر می دهد و ویلچر مادرش را کنار حاج محمود می کشاند و شروع به نماز می کند. گویا خوب فهمیده است جنس حاج محمود ما از جنس حماسه و دفاع است. فهمیده است دعایش مستجاب است و با اخلاص به سرزمین عاشقی آمده است.

هرچه هست و رفتارش هر دلیلی دارد برای من جالب و قابل تامل است.

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: